من و کودک درونم
لج باز است.
صبحهای روزهایی که امتحان و پروژه دارم میخواهد بخوابد ,هرچه منطق به خوردش
میدهم که امروز روز مهمی است اگر بخوابی فلان میشود و بهمان به خوردش نمیرود .
هنوز دست از لج بازیهایش بر نداشته است
قربان صدقه اش میروم قول میدهم برایش یک کتاب خوب بگیرم .میدانم از کارهای
جدی و سخت خسته شده است…
کودک درون من خسته است .از فکرهای دو دو تا چهارتایی از افکار منفعت طلبانه من .
سرم داد میکشد اما آرامش میکنم به او وعده میدهم کمی دیگر صبر کند همه چیز
که رو به راه شد , رهایش میکنم و هر چه بگوید گوش کنم.
کودک درون من تازگیها دیگر تحملش تمام شده است . دلش آرامش میخواهد,
سکوت میخواهد بی خیالی.مدام به من نهیب میزند آینده را فراموش کن
به حال بیندیش.
کودک درون من کی میخواهد بزرگ شود
نمیدانم…
Posted inUncategorized