Jean & Idar
در كنار همه اتفاقهاي بد و نا خوشايندي كه اينجا برام افتاد -از مشكلات خوابگاه گرفته تا مشكل ويزا و دزديده شدن موبايلم , بستري شدن يويو توي بيمارستان و غيره و غيره- از نادر چيزهاي خوبي كه اينجا برام پيش اومد آشنا شدنم با يك زوج مسلمان فرانسوي -اندونزيايي, توي يك مهموني خانم پرفسور مالايي دوستم بود .اين زوج كه تقريبا يك دو سه هزار دست پيرهن بيشتر از من پاره كرده بودند به قدري باهام مهربون و نيكو كار بودند (اين صفت يكهو اومد سر زبونم!)كه باعث شد خيلي از مسائل رو راحت تر تحمل كنم.اونها به دفعات به بهانه هاي مختلف ازم دعوت كردند و به قدري احساس مسئوليت ميكردند كه احساس ميكردم جاي پدر مادرم رو گرفتند.و خوب الان كه فكر ميكنم شايد دليل اصليش اين بود كه خانم ايدار يك جورهايي از من ميخواست شوهرش رو متقاعد كنم بره مكه و فكر ميكنم تا حدي متقاعد شد چون آخرين جلسه ملاقاتمون بهم گفت تنها كسي كه براش واقعا فلسفه حج رو باز كرده من بودم!(آره جون عمش) و حتما ميره.اما من يواشكي يك پيشنهاد بدجنسي بهش دادم كه اگر ميخوابي بري تنها برو. چون اين خانومه مثل مادربزرگ ها هي امر و نهي ديني ميداد و ميتونستم درك كنم وقتي آدم تحت فشار قرار ميگيره اصل موضوع رو گم ميكنه .و با كمال تعجب اون آقاي فرانسوي از پيشنهادم بسيار استقبال كرد و خوب خانم ايدار بيچاره نفهميد كه ما چه موجودات خبيثي هستيم ….
خلاصه
ديروز اون زوج مسن فرانسوي -اندونزيايي براي يكسال برگشتند فرانسه.
و باز علي موند و حوضش!