لحظه ها.
لحظه هايي هست كه دلت مي خواهد آرام بنشيني و تكيه كني /بر چيزي. بر حايي /نه بر كسي /كه مدتهاست از تكيه كردن بر آدمها پرهيز كرده اي/مي هراسي از اينكه در اوج آرامش يكي پشتت را خالي كند و روي هوا معلق بماني/
لحظه هايي هست كه نمي تواني حتي بر باد هم تكيه كني /شايد تند بوزد و از جا به درت كند/ شايد آرام بوزد و پشتت را نوازش دهد /و شايد وزيدن را متوقف كند.
آموخته اي كه نكيه كردن را فراموش كني و چگونه محكم ايستادن را بياموزي.
آموخنه اي كه محكم بايستي/راسخ.قاطع/آنقدر كه اگر بادي . گردبادي بوزد تو هيچ نفهمي و تنها بايستي.
تنهاي تن ها.