ايام ميگذرد(3)
||
/\
من اشتباه کردم.چون مطمئن بودم اشتباه نمیکنم.چون فکر میکردم به اندازه کافی اطلاعات دارم و همه چیز رو در نظر گرفتم.اما اشتباه کردم چون فراموش کردم به هر اطلاعاتی نباید اطمینان کنم و کردم.دقت نکردم. کافی بود به تاریخ پایین ویزام یک نگاهی بندازم و بفهمم که یک هفته است گذشته!
.
توی جلسه دانشگاه بودم داشتم براشون توضیح میدادم که رفتار مسئول ویزا خیلی بد بوده و حتی اجازه نداده من براش شرح بدهم که نه تنها ثبت نامم توی دانشگاه تموم شده بلکه کلاسها رو هم رفتم و فقط یک هفته ویزام رو تمدید کردند…
یکدفعه بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شدند نه به خاطر رفتار بد مسئول ویزا .به خاطر اینکه اشتباه کرده بودم و نمیتونستم خودم رو ببخشم.
همون لحظه باباهه زنگ زد حالم رو بپرسه که اشتباه دوم رو مرتکب شدم و زدم زیر گریه .نتونستم دردم رو پنهون کنم و بهش گفتم که اشتباه کردم اون هم مثل همیشه خیلی آروم گفت اشکال نداره جریمه میدی و اصلا اگر دیدی خوب نیست برمیگردی.هیچی هم نمیشه!بعد من فکر کردم شاید تقصیر اونه که من اشتباه کردم چون همیشه بهم اجازه خطا کردن داده همیشه آخر اشتباهاتم گفته دنیا که به آخر نرسیده!
.
کارم که تموم شد اومدم خوابگاه و هم اتاقی چینی ام نگران تر از خودم وقتی فهمید اشتباهم رو درست کردم بهم لبخند زد و گفت:Maria ,you are great
و من جملش رو تایید کردم و گفتم
yes,i’m great to make mistakes