روزمرگي:
نشسته ام اينجا دارم ماست با يك عالمه سبزي خوردن و خيار سبز،
فلفل سبز و نعنا و نمك ميخورم-ظهر يك بشقاب بزرگ ليمو ترش رو با نمك خوردم.
همونجا فشارم افتاد كلي آب قند خوردم تا اومد سر جاش!
يك چيزهايي خيلي بدي تموم شد-و يك چيزهاي خيلي بدتري شروع شد.اين مدت با
صنف گچكار و نقاش و برق كش و … كلي سر و كله زدم. آخرسر فهميدم كه اين جور
اقشار از اينكه يك ضعيفه بهشون امر و نهي كنه اصلا خوشش نمياد و مجبور بودم گاهي
وقتها از اجناس مذكر دور و برم خواهش كنم باهاشون حرف بزنند!
لحظه هاي خيلي بدي بود و در عوض از اجاره دادن راحت شدم و به جاش كلي منت باباهه
رو كشيدم!
سيستر ميگه هرچي روشن تر لباس بپوشي يعني كه بيشترين نروس هستي و آنرمالي!
چي بگم والا!كاشكي خدا يك خورده اخلاق من رو بهتر ميكرد!كار ديگه اي كه نميكنه حداقل اين يك
مورد رو اگر قادره!انجام بده!يك دفعه عصباني ميشم ميزنم زير همه چيز و ديگه از خر
شيطونم پايين نميام!
خدا شفام بده به حق علي.
از حراست جهانگردي خواستنم برم در مورد اون خانوم پر حرف فرانسوي گزارش بدم.
خوب شد حرف بدي نزدم بهش!خدا بخير كنه.
اوكي من برم بقيه ترجمه هام رو بكنم/
سي يو!