هَپي برت دي تو يو! ما نشستيم اندر حوالي نيمه شب ديشب تفكر كرديم بسيار، كه خوب فردا كه روز تولدمان ميشود و بيست و سه سالگيمان تمام ميشود ،ما…

خسته ام/ ار تکرار تلاش مکرر/ از رفتن و رفتن و رفتن/ از نرسیدن/نشدن/نیامدن/ نمی دانی رفیق چقدر سخت است تو فکر میکنی آخرش میشود؟ میرسم؟ هان؟

هي پسر! باورت ميشه چارلز برگشته فرانسه! چي به سرش آوردن/ آب قند /پليز

سيستر كوچك دارد تمام سعي اش را ميكند چهارشنبه ما را با هديه تولدش سورپرايز كند! از الان ميگوييم يا اپي ليدي براون است يا كارت حافظه دوربين ديجيتال! تابلو:))

عزيزم تو من رو ياد اِسپَم هاي لعنتي كامنت دوني ام ميندازي! خيلي!

كاش يكي بود كه امروز بهم ميگفت من هيچ چي رو از دست ندادم/ كه ميشه دوباره ساخت همه چيز رو از اول/ حتي بهتر از قبل! ميدوني هيچكي نبود،…

احساس مورچه بودن شديدي دارم/ انگار يكي دارد مرا محكم زير كفشهاي جديدش له ميكند و عين خيالش نيست كه من دانه هايم را هنوز به خانه نبرده ام/ &…

يك صبح لعنتي با اتمام كابوس لعنتي ديشب لعنتي اش آغاز ميشود/ با تشديد درداثرات پاكسازي پوست لعنتي ديروز عصر لعنتي اش شكل ميگيرد/ با صداي تلفن لعنتي يك دوست…