تلاش ميكنم
همانطور كه تو به من ياد داده اي
كارم را به بهترين نحو انجام ميدهم
همانگونه كه تو هميشه انجام ميدادي
شاگردانم را با نام كوچك صدا ميكنم
همانطور كه تو هميشه ما را با نام كوچك صدا ميكردي
جو گير ميشوم
فراموش ميكنم همه اين ها را به تو مديونم
سالگردت ميشود
من جلسه دارم/كلاس دارم/پروژه دارم/كوفت دارم…
نه كلاسم را كنسل ميكنم نه جلسه ام را و نه ان پروژه هاي لعنتي را!
دوري راه را سردي هوا را و حتي باران را بهانه ميكنم و نمي آيم!
انگار نه انگار چهار سال از بهترين سالهاي زندگيم تو به من زبان اموخته اي
به وجدانم وعده ميدهم روزي ديگر /زماني ديگر/
حتما با دسته گل رمان مشكي بر سر مزارت خواهم امد
وجدان دردم زود خوب ميشود
تازگيها شگرد فريب دادن او را هم ياد گرفته ام
ميبيني چقدر حقير شده ام!؟