در انتهاي درخت فارت بودم،

كه تو آمدي

و مرا با مخ به زمين كوباندي،

و من چقدر خوشحالم،

و از تو سپاسگذار!

چرا كه از آن بالا آنقدر همه ريز بودند،

كه

به چشمانم براي ديدنشان فشار مي آمد!