از دیروز صبح هی داره بارون میاد و بی دلیل اینترنت خونه قطع شده/یک خانم پروفسور چینی یک عالمه دیتا بی ربط به درس متریک می آره و به بهانه یاد دادن اس اپی اس اس ازمون کار اضافی میشه/پروف بالای سرم وایساده و بدون وقفه هی حرف میزنه و می خنده و من واقعا یک لحظه دلم می خواد ازش خواهش کنم تو رو خدا حالا که داریم برات کار انجام می دیم برو یک دقیقه بشین و اینقدر حرف نزن, که خودش میره!
.
نگاه می کنم به تقویمم: شیش شیش /امروز عروسی شیماست به قول خودش تاریخش رو جفتی انتخاب کرده که هیچکی یادش نره . من هم یادم نرفته حتی اگر جفتی نبود تاریخش…/ هنوز داره بارون می باره و اینترنت خونه بی دلیل قطعه/ دختر مالاییه می گه هر چی زنگ میزنه مرکز سرویس اینترنت, اشغاله / من با خودم می گم وقتی یک مالایی باید کار یک مالایی دیگه ای رو پیگیری کنه من باید بیش از اینها صبور باشم..
.
لعنتی حالاکه تصمیم گرفتم به شیما زنگ بزنم و بهش تبریک بگم اینترنت خونه باید قطع باشه/ یاد تکنیک سیستر کوچیکه می افتم که همیشه وقتی یکی بچه اش دنیا می اومد یک دفعه زنگ می زد و یک مقدمه مختصر آروم درباره اینکه الان بیمارستانن میداد و سریع گوشی رو داد به صاحبای بچه/ من هم که اصلا روحم خبر نداشته اصلا اینا کی حامله بودند و کی زایمان کردند خودم رو می زدم به خوشحالی و به مامان بابای بچه تبریک می گفتم. بعد هم سیستر پدرسوخته گوشی رو می گرفت و می گفت مرسی که زنگ زدی ! فکر می کنم حالا که اینترنتم قطعه و نمی تونم زنگ بزنم, دست به دامن سیستر کوچیکه بشم و ازش بخوام همون تکنیک رو به کار بگیره/اس ام اس می زنم بهش ولی جواب نمیده/
.
با خودم فکر می کنم گاد کنترل از راه دور تنظیم آب و هواش رو گم کرده که اینجوری داره از آسمون بارون میاد/ از الان پیش بینی میکنم که با این صدای وحشتناک بارون امشب خواب بی خواب/ اما مهم نیست/ مهم اینه که امشب عروسی شیماست و با خودم تصور می کنم حتمن حسابی خوشگل شده و داره می خنده/ مثل اون موقع ها که مهمونی های ماهانه داشتیم و شیما همیشه هممون رو می خندوند/ مثل وقتهایی که می رفتیم کلاس ایرانگردی-جهانگردی و بعد هم اردوهامون/ بهش اس ام اس میزنم و آرزو می کنم زندگیش همیشه شاد باشه مثل خودش و چند لحظه بعد در خواب عمیقم حتی با صدای بارون روز قیامت…
.
با صدای زنگ تلفن از خواب می پرم /هنوز داره بارون میاد / سیستر کوچیکه بدون هیچ احوالپرسی میگه گوشی و صدای شاد و خندون شیما رو می شنوم که داره ازم تشکر میکنه که بهش زنگ زدم و من سعی می کنم توی خواب و بیداری براش آرزوهای خوب خوب کنم /نگاهی به بیرون می ندازم هنوز داره بارون میاد/ با خودم میگم هی شیما این بارونها همش به خاطر توه/ تویی که حواس گاد رو پرت کردی کنترلش رو گم کنه…
.
صبح شده/ دارم آماده می شم برم دانشگاه /سعی میکنم یادم بیاد دیشب چی به شیما گفتم اما هیچ چیز یادم نیست /
نه حرفهایی که زدم/ نه از بارون روز قیامت
اینترنت خونه درست شده…
Posted inLife Stories Malaysia