و ایام میگذرد… (2)
خوب فکر میکنم اگر دو روز پیش این دختر چینیه هم اتاق من نشده بود من حتما تو اتاق ازتنهایی دق کرده بودم. چون آدم پر انرژیه و کلا واسه هر نوع برنامه ریزی پایه است .البته از لحظه ورودش تا الان اینقدر با bf اش تلفنی صحبت کرده که فکر میکنم هزینه مکالمه شون با بلیط رفت و بر گشت مالزی به چین برابری میکنه.به هرحال وسط این همه مالایی و چینی هایی که ساکن کی ال هستند یک چینی که مثل خودت دفعه اولشه اومده اینجا کلی غنیمته.و البته یک حسن دیگه اشم اینه که هر دفعه خانوادم زنگ میزنند میتونم این طرف هی مسخره اش کنم و اون هیچی نفهمه و هر دفعه که فک و فامیل و رفیقای اون زنگ میزنند میتونه بگه یک دختره شاسکول ایرونی هم اتاقمه و من فکر کنم داره تعریف میکنه ازم!
چینی ها آدمهای جالبی هستند. یکی از جالبیاتشون اینه که مثلا اسم این دختره چیم چون چینگ یاهو هستش ولی میگه اسم انگلیسیم یو یو هست!یا یکی دیگشون میگفت اسمم اینه(یک خط اسم) ولی میتونی ماکس صدام کنی!چون اسم انگلیسمیه! الکی از خودشون اسم در می آرند.فکر میکنند آدم خره نمیفهمه!
دیروز هم قاطی این چینی ها پا شدم رفتم یک کلیسا که در یک هتلی در کوالالامپور بود.یک جشن کریسمس بود که برای من ندید بدید که هیچ وقت تو مراسم های مسیحی ها نبودم خیلی هیجان انگیز بود و کلی خوش گذشت بهمون.فقط مشکل کار اینجا بود که دم به ثانیه مراسم رو با جشن سال نو خودمون مقایسه میکردم و بدتر از اون اینکه هی به خودم میگفتم کاش لااقل سیستر کوچیکه اینجا بود و کلی سرحال میشد .کاش زودتر فهمیده بودم که تنهایی خوش گذروندن اصلا نمیچسبه.