یادداشت قبلی | صفحه اول | یادداشت بعدی
افتخارات نويسي در تالار افتخارات وبلاگ:
||
/\
ادامه
افتخارات من:
ساعت دو و نيم نصفه شب تو مكه تنهايي سوار تاكسي شدم.
در 24 سالگي با يك دختر 23 ساله فرانسوي رفتم سيستان بلوچستان.
تو مسجدالحرام جلوي شورتيا(مامورهاي عربستان)از كعبه عكس گرفتم.
خودم رو جوري به مظلوميت ميزنم كه همه فكر كنند حق با منه.
تو 5 سالگي پاهام رو 180 درجه باز ميكردم.
تو 6 سالگي از دوچرخه افتادم پايين سرم شكست.
كلاس دوم دبستان شعر علي كوچيكه فروغ فرخ زاد رو حفظ بودم.
تو 12 سالگي مايع سفيد كننده گلرنگ خوردم جاي آب.
تو 15 سالگي به عنوان اولين و آخرين نفردر كل فاميل از ميله هاي بلند حياط بالا رفتم.
كلاس سوم راهنمايي سركلاس اونقدر با يك معلم بحث كردم كه بغل دستيم غش كرد.
كلاس سوم دبيرستان تا 6 صبح عربي خوندم و 7 رفتم سر جلسه.
تو 17 سالگي يك نفر بهم يك نامه عاشقانه نوشت كه آدم نيستي
چهار سال به علت بالا بودن معدل بدون پرداخت شهريه به مدرسه غير انتفاعي رفتم
شب احيا جوري از دل درد گريه كردم كه مورد پسند يك خانواده آخوند قرار گرفتم
تا حالا هيچكي رو به جز مامان بيشتر از خودم دوست نداشتم
هيچ شماره تلفني تو حافظه ام نمي مونه.
تو دو تا امتحان دانشگاه تقلب نكردم.
وقتي همه حق يكساله شركتمون رو خوردند بهشون گفتم نوش جون.
به دفعات سر بابام رو كلاه گذاشتم.
تو كنكور فوق به مدت 100 روز وبلاگ ننوشتم.
در آن واحد ميتونم به چند نفر فكر كنم.
ظهر گرماي تابستون با سروناز رفتم سونا و گرمازده شدم.
رابطه بين يك نفر رو با دوست صميميش با زرنگي به هم زدم.
دايي ملياردر 80 سالم رو به علت خساست تحقير كردم.
حتي يكبار هم بعد از ارتودنسي پلاكهاي دندونم رو استفاده نكردم.
ليمو ترش با نمك رو به خيلي آدمها ترجيح ميدهم.
شاگرد 15سالم بعد از كلاس خصوصي اش برام نامه عاشقانه نوشت.
جوري دروغ ميگم كه خودم هم باور ميكنم.
تعداد دوستهاي خارجيم بيشتر از دوستهاي داخليمه.
عيد نوروز راهنماي سردارطلايي و خانوادش بودم.
دخترخالم رو نشوندم كنار دكتر آزمنديان ازش عكس گرفتم.
به بهانه چك ميل همه پروژه هاي يك شركت رو ريختم رو حافظه.
در 18 سالگي در خيابان با يك خانم اسپانيايي دوست صميمي شدم.
بيشترين تعداد طرفدار رو بين آدمهاي 50 سال به بالا داشتم.
به عنوان راهنماي تور به دفعات آدرس ها را اشتباه رفتم و آبروريزي كردم.
معاون پارك علم و فناوري بهم اس ام اس زد نيمه شعبان رو تبريك گفت.
تعداد آدمهايي كه از من بدشون مياد خيلي بيشتر از اونهايي هست كه ممكنه از من خوششون بياد
سال 83 در نقش راهنماي تور نزديك بود 30 خبرنگار اقتصادي رواز پرواز محروم كنم.
به بهانه نوشتن كتاب درباره هتل داريوش بدون ورودي وارد هتل شدم.
خيلي خوب خودم رو ميزنم به كوچه علي چپ.
.
.
.
....
شما هم از افتخارات خود بنويسيد.